غروبُ دلتنگی،چشم به خورشید می دوزه
تو این همه غربت،دلم براتون می سوزه
نبردی از حرم نصیبی
بالا سر تو نیست حبیبی
تو شهرِ جدتم غریبی ، امام باقر ....
غریبیُ و یه خادمُ و یه پرده داری نداری
این شبا حتی یه نفر ، زائری داری ، نداری
تو مدینه یه روضه و یه عزاداری نداری
حتی کنارِ خاکتم ، شمعِ مزاری نداری
یامظلوم ، امامِ باقر ، امامِ باقر ، امامِ باقر ...
میسوزه قلبم چون،دلم پر از درد و رنجِ
الهی اون روزا ، بره دیگه برنگرده
روزی که شمر دلا رو خون کرد
خون به دل پیر و جوون کرد
نیزه ای شاه و سر نگون کرد،ای وای از این غم
مگه یادم میره عموم ، به علقمه رفت نیومد
علی اکبر زیرِ لب با زمزمه رفت نیومد
وقتی که شیرخوار وسطه،اون همهمه رفت نیومد
نفس ارباب جلو چشمِ فاطمه رفت نیومد
واویلا آه واویلا ......
چه جور بخونم باز ، مصیبتِ کربلارو
مهمونیِ کاخُ و ، سرِ تو طشت طلارو
یکی یه چوب خیزرون داشت
رولبِ شب زخم زبون داشت
چشمایِ ما با گریه خو داشت،ای وای ازین غم
همه تماشا اومدن،دورِ ماها غلغله بود
نشست هستم رویِ پام،چون کفِ پام آبله بود
عمه رو میزدن ولی بین ماها فاصله بود
نشد سپرشم من براش،به گردنم سلسله بود
حسین .....
نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر